-
۰۳ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۵۱ ۰ نظر
سربازیش را باید داخل خانهی جناب سرهنگ میگذراند.
آن هم زمان شاه. وقتی وارد خانه شد و چشمش به زنِ نیمه عریانِ سرهنگ افتاد، بدون معطلی پا به فرار گذاشت و خودش را برای جریمهای که انتظارش را میکشید، آماده کرد. جریمهاش تمیز کردن تمام دستشوییهای پادگان بود. هیجده دستشویی که در هر نوبت، چهار نفر مأمور نظافتشان بودند! هفت روز از این جریمه سنگین می گذشت که سرهنگ برای بازرسی آمد و گفت: «بچه دهاتی! سر عقل اومدی؟» عبدالحسین که نمی خواست دست از اعتقادش بکشد گفت: «این هیجده توالت که سهله، اگه سطل بدی دستم و بگی همهی این کثافت ها رو خالی کن توی بشکه، بعد ببر بریز توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارت همین باشه؛ با کمال میل قبول میکنم؛ ولی دیگه توی اون خونه پا نمی ذارم». بیست روزی این تنبیه ادامه داشت اما وقتی دیدند حریف اعتقاداتش نمی شوند، کوتاه آمدند و فرستادنش گروهان خدمات.
شهید عبدالحسین برونسی
کتــاب خاکهای نرم کوشک، ص20-16
امــام عـلــى (علـــیه الســلام)
ریشه مردانگى حیا و میوه اش پاکدامنى است.
غــــــررالـــحـــــــــــــــــــــــکم، ص258
۳۱۷
درباره من

آخرين عناوين
آخرین نظرات
- سلام حال کردم عجب پست زیبایی
۲۳ تیر ۹۸، ۲۰:۳۱ - سرباز مهدی(عج) - ای کاش عکس این شهدا با سرچ اسمشون توی اینترنت بالا میومد
۲۲ تیر ۹۸، ۲۰:۳۶ - hani - 😔 کاش یه ذره مثل اونا بشیم 👌👌👌
۲۱ تیر ۹۸، ۱۸:۱۶ - فاطمه سلیمی - زیبا بود
۲۱ تیر ۹۸، ۱۸:۱۵ - فاطمه سلیمی
آرشيو
- مرداد ۱۳۹۸ (۳)
- تیر ۱۳۹۸ (۶)